یه قابلیت جالب تو پراجکت 2010 هست که بهش میگن Smart Copy & Paste…
ماجرا اینه که پراجکت 2010 انواع ساختارهای سلسله مراتبی رو میتونه تشخیص بده. مثلا فرض کنین یه همچین چیزی تو ورد داشته باشین:
این یه مجموعه بولته که سلسله مراتب داره. حالا کلش رو انتخاب میکنیم، میریم تو پراجکت 2010، یکی از سلولهای Name رو انتخاب میکنیم و بدون اینکه زحمت خاصی بکشیم پیست میکنیم. نتیجه میشه این:
یعنی خیلی راحت سلسله مراتب رو ترتیب میکنه به ساختار شکست کار. خیلی راحت میتونین منابع اطلاعاتیای که تو نرمافزارهای دیگهای تهیه شده رو به پراجکت منتقل کنین.
حالا عکس این کار رو هم میشه کرد. مثلا میشه همونها رو کپی کنیم و ببریم تو اکسل پیست کنیم؛ نتیجه میشه این:
من همیشه برای اینکه همچین کاری کنم، علاوه بر اسمها، فیلدهای Ouline Level و Summary رو هم کپی میکردم و همچین لیستی را با فرمول و قالببندی خودکار میساختم. حالا از این به بعد دیگه کارم راحت میشه.
من همیشه چیزی رو به دوستان و همکاران توصیه کردم، چیزی که بهش میگم قاعده ردیابی:
باید گزارشها طوری تنظیم بشن که اگه یک برگشون جدا بشه و جایی تو دنیا پیدا بشه، امکان ردیابی اون و رسیدن به فایل و مشخصات وجود داشته باشه.
این یعنی اینکه مشخصات پروژه، شرکتی که گزارش رو تهیه کرده، اسم فایل، تاریخ و زمان چاپ تو تمام صفحهها باشه. تو فایلها هم باید متادیتای کافی وجود داشته باشه. سیاست خوبی هم برای مدیریت فایلها باشه. مثلا اگه گزارشی رو چاپ کردین تا کسی، حتی از همکارانتون، اون رو کنترل کنه و بعد اصلاحاتی در اون وارد کردین، بلافاصله اون رو با نام جدیدی ذخیره کنین تا فایل قبلی تو جای خودش باقی بمونه (خوشبختانه هارد ارزونتر از اونی شده که بخواد معیار قرار بگیره). بهتره انتهای نام هر فایل دو شماره باشه، اولی نسخه فایل و دومی زیرنسخه اون. شماره دوم اونیه که مثل نقل و نبات قراره بره بالا، و اولی اونیه که برای تغییرات اصلی که معمولا همراه با ارائه هست اضافه میشه.
احتمالا میدونین که پراجکت قابلیتی برای تحلیل پرت داشت. با کمک اون میتونستین مدت زمانها رو سهنقطهای وارد کنین (مدت زمان خوشبینانه، محتمل و بدبینانه) و بعد دستوری رو اجرا میکردین تا مدت زمان اصلی فعالیت با ترکیب دلخواهی از اون سه مدت زمان به دست بیاد. حالت پیشفرض میانگینی وزنی از اون سهتا بود که وزن مدت محتمل بیشتر بود. علاوه بر اون دو حالت کاملا بدبینانه و کاملا خوشبینانه هم بود.
این تحلیل خیلی ابتداییه و محصول چندانی نداره. میشه با داده سهنقطهای تحلیلهای خیلی کاملتری تو پرتمستر انجام داد. پرتمستر میتونه با محاسبه مونتکارلو ترکیبهای آماری مقادیر رو محاسبه کنه و با ترکیب اونها توزیع واقعی مدت زمان خلاصهفعالیتها و پروژه رو محاسبه کنه. علاوه بر اونها، شناوریها و بحرانی بودنها و خیلی فاکتورهای دیگه رو هم آماری مشخص میکنه. ولی هیچکدوم از این خروجیها تو تحلیل پرت پراجکت وجود ندارن.
به هر حال، نکتهای که میخواستم بگم اینه که الان متوجه شدم این قابلیت از پراجکت 2010 حذف شده! این حذف شدن تو سایت مایکروسافت هم تایید شده، ولی هیچ توضیحی دربارش نیست.
هزار روز شد که این سایت فعالیت میکنه! زود میگذره…
الان که فکر میکنم درست یادم نمیاد که سایت رو دقیقا با چه هدفی ساختم، ولی الان که بهش نگاه میبینم که عمدهترین کارکردی که داشته، این بوده که حدودا 80 هزار نفری که اطلاعاتی رو تو حوزه برنامهریزی و کنترل پروژه جستجو میکردن پذیرفته و امیدوارم که حداقل عدهای از اونها مطلبی رو پیدا کرده باشن که دنبالش بودن. تو این مدت حدودا سه هزار ایمیل گرفتم که از من سوالهایی پرسیده بودن، و اونها رو با خوشحالی جواب دادم، و باز هم امیدوارم که به بعضیهاشون کمکی شده باشه. صادقانه بگم که خودم تقریبا تو هیچکدوم از زمینههایی که کار کردم کسی رو نداشتم که بتونم به این شکل ازش سوالهام رو بپرسم، و خوشم میاد از اینکه چنین امکانی رو برای کسای دیگه فراهم کنم.
به هر حال، این رو نوشتم که بگم از داشتن این سایت و ارتباطی که با شما همکاران و همرشتههام دارم، خوشحالم.
ترجمه کتاب پمباک بعد از 106 روز کار، تموم شد. احتمالا یک هفته طول میکشه که مرورش کنم و بعد از اون تحویلش میدم به ناشر. تجربه خوبی بود و از نتیجه کارم راضی هستم.
متن پمباک روان نیست و خواننده رو دچار مشکل میکنه. خیلی جاها مجبور شدم که برای بهتر فهمیدنِ متن به بقیه استانداردهای PMI مراجعه کنم و گاهی به مراجع دیگه هم مراجعه کردم. سعی کردم متن کتاب فارسی خیلی روان و قابلفهم باشه، و به این خاطر تعهدم رو به متن اصلی کم کردم و معیار رو انتقال مفاهیم قرار دادم. خیلی جاها جملهها و حتی پاراگرافهایی رو کم و زیاد کردم و زیرنویسهایی هم اضافه کردم. میتونم ادعا کنم که این ترجمه بیشتر از هر ترجمه دیگهای میتونه پمباک رو با تمام جزئیاتش به خواننده بشناسونه. یه نکته دیگه که رعایت کردم، این بود که معادل انگلیسی تمام واژهها و اصطلاحات تخصصی رو تو زیرنویسها آوردم تا کسایی که میخوان در آینده تو آزمون PMP شرکت کنن راحتتر باشن. خوب، این هم از پمباک. قبلا برنامهم این بود که بعد از پمباک برم سراغ ترجمه کتاب راهنمای آزمون PMP ریتا، ولی الان میخوام اون رو کمی به تاخیر بندازم و قبلش به پراجکت 2010 ادای دین کنم.
تا حالا خیلی از همکاران به من ایمیل دادن و با من در مورد بعضی مسایلی که تو حوزه برنامهریزی با مدیران مجموعههاشون دارن صحبت کردن. این وسط یه مسئله خیلی مهم وجود داره که میخوام اینجا هم بنویسم. برنامه زمانبندی یه مدل پیچیده از پروژهس، که فهمیدنش، تعبیر کردنش و استخراج اطلاعات صحیح از اون، نیاز به تخصص داره. اگه این برنامه منتشر بشه و در اختیار مدیران و سرپرستان و کارشناسان قرار بگیره، شک ندارم که اشتباهات زیادی به وجود میاد. تو جاهایی که کار کردم همیشه سعی کردم این رو جا بندازم که برنامه دست هیچکس نمیره، به جز کارشناسای واحد برنامهریزی و کنترل پروژه! البته استثنا زمانیه که قراره برنامه تایید و تصویب بشه. بقیه اعضای تیم پروژه فقط باید با گزارشهای کنترل پروژه سر و کار داشته باشن. واحد برنامهریزی و کنترل پروژه باید گزارشهای مناسبی تهیه کنه که پیچیده نباشه، سوتفاهم ایجاد نکنه و نیازها رو پاسخگویی کنه. اگه زمانی کسی، جایی و به علتی نیاز به اطلاعات دیگهای داشت، باید اعلام کنه تا به صورت گزارشی دیگه ارائه بشه یا به گزارش اصلی اضافه بشه. و یه نکته. حجم اطلاعات هر گزارشی حد مناسبی داره، که بیشترین درک رو برای مخاطبش به وجود میاره (این حد بستگی به نوع مخاطب داره). اگه اطلاعات کمتر یا بیشتر (بله، بیشتر) از اون حد باشه، کارکرد گزارش افت میکنه. مسئله مهم اینه که حد مناسب معمولا خیلی …
تا حالا عده به نسبت زیادی در مورد کاربرد منطق فازی تو مدیریت پروژه باهام مشورت کردن؛ ظاهرا پروژههای دانشجویی زیادی تو این حوزه تعریف شده.
من تخصص فوقلیسانسم فلسفه منطق و به طور خاصتر منطقهای چندارزشی و فازی بوده (فوق لیسانس من فلسفه علمه). البته یه تفاوت بزرگ بین من و بقیه کسایی که در این مورد کار کردن و پایاننامه نوشتن وجود داره؛ من تقریبا میشه گفت با منطق فازی مخالفم.
تو پایاننامم یه سری دلایل شهودی و اثباتی منطقی آوردم و نشون دادم که منطقهای چندارزشی و فازی با منطبق دو ارزشی معادل میشن. اشتباهی که وجود داره اینه که بعضیها فکر میکنن منطق فازی میتونه کارهایی انجام بده که منطق دو ارزشی نمیتونه انجام بده یا به اون خوبی انجام نمیده. این طرز فکر اکیدا غلطه. شاهدش هم اینه که تمام برنامههای فازی دارن تو کامپیوترهای باینری اجرا میشن، یعنی اون کاری که قراره منطق فازی انجام بده عملا تبدیل میشه به منطق دو ارزشی کلاسیک و به اون ترتیب انجام میشه.
منظور من اینه که منطق فازی به درد نمیخوره؟
نه کاملا؛ یه ابزاره، برای کسی که میخواد مدلسازی کنه. اگه راحتتر باشه، از اون استفاده کنه بهتره. من خودم ترجیح میدم منطقام هسته کوچکی داشته باشه و برای همین هم منطق دو ارزشی رو ترجیح میدم. البته یه تئوری دیگه هم دارم و اون اینه که منطق دو ارزشی کاملا برعکسِ تبلیغاتی که میشه، خیلی به …