واکنشهایی درخور به ریسکها نشان دهید
در یکی از پروژههای ساختمانیای که همکاری میکردم کارگر آرماتوربند خوشرویی کار میکرد. گاهی سلام و احوالپرسی میکردیم. با اینکه کمابیش جوان بود، همسر و دو فرزند داشت که در شهر دوری زندگی میکردند. همیشه چشم انتظار تعطیلات بود که به شهرش برود و مدتی در کنار اعضای خانوادهاش باشد.
یک روز که به کارگاه رفتم دیدم که همه به سمتی میدوند. من هم به آنجا رفتم و یکی از اندوهبارترین صحنههای زندگیام را دیدم: آن کارگر در زمان کار در طبقه چهارم، که هنوز دیوار نداشت، لغزیده و به پایین افتاده بود. دهها آرماتور خمشده که بر روی زمین پراکنده بود در بدن بیجانش فرو رفته بود و استخری از خون ساخته بود.
ادامه: ریسک