گوریل در پروژه
استاندارد پرینس۲ نقشها و مسئولیتها رو خیلی دقیق تعریف میکنه، چون یه متودولوژیه. نقشهایی که تعریف کرده رو هم با رعایت شرایطی میشه تغییر داد. مثلا میشه بعضیهاشون رو شکست به چنتا، یا برعکس، چنتاشون رو با هم ترکیب کرد. مثلا دو نقش مدیر پروژه و مدیر تیم اجرایی رو میشه با هم ترکیب کرد؛ اگه پروژه کوچیک و ساده باشه. با این حال بعضیها رو نمیشه با هم ترکیب کرد، مثلا مدیر ارشد (حامی) و مدیر پروژه.
تو حالت کلی کمترین تعداد افرادی که میتونیم تو تیم مدیریت پروژهمون داشته باشیم دوتاس، مدیر پروژه و مدیر ارشد. بقیه رو میشه کامل با این دوتا ترکیب کرد. حالا سوال خیلیها اینه که چرا نمیشه این دوتا رو با هم ترکیب کرد. مثلا اگه پروژه خیلی خیلی ساده و کوچیک باشه، چه دلیلی داره که دو نفر مسئولیت مدیریتی براش داشته باشن؟
جواب همیشگی من اینه: مسئولیت مدیر ارشد جنبههای کلان پروژه و مسئولیت مدیر پروژه مسایل جزئیتر و نسبتا روزمرهس. طبیعت آدم اینه که اگه دو نوع مسئولیت متفاوت به این شکل داشته باشه، ناخودآگاه اونی که انتزاعیتر و کلانتره رو فراموش میکنه و فقط متمرکز میشه روی مسایل روزمره. به همین خاطر اگه پروژه کوچیک باشه و این دو نفر رو تبدیل کنیم به یه نفر، به اندازه کافی به جنبههای کلان پروژه توجه نمیشه و از این بابت دچار مشکل میشیم.
یه آزمایش خیلی سال پیشها انجام شده بود که الان خیلی معروفه و تو منابعی که در مورد تصمیمگیری و درک و تفکر و امثال اون صحبت میکنن معمولا بهش اشاره میشه. تو این آزمایش یه بازی بسکتبال نشون داده میشه که دو گروه با لباسهای سفید و سیاه دارن بازی میکنن. از افراد میخوان که تعداد پاسهایی که بین اعضای تیم سفیدپوش میشه رو بشمرن که ببینن کی میتونه اون رو درست بشمره.
وقتی آزمایش تموم میشه بعضیها درست شمردن و بعضیها نه. این اصلا اهمیت نداره، چون هدف آزمایش نبوده. ازشون میپرسن که گوریلی که از وسط زمین رد شد رو دیدی یا نه! عده خیلی کمی اون گوریل رو میدیدن.
بله، وسط این بازی یه نفر با لباس گوریل میاد وسط زمین، کمی تو دوربین نگاه میکنه و بعد از صحنه خارج میشه. ولی کسایی که تو این آزمایش بودن انقدر حواسشون جمع شمردن بوده که تقریبا هیچکدوم گوریل رو ندیدن.
امروز داشتم کتابی در مورد «توجه» و «درک» میخوندم که توش به این اشاره کرد و نویسنده گفت که خودش اون زمان دانشجو بوده و یکی از کسایی بوده که تو این آزمایش شرکت کرده بوده. نویسنده کتاب از معدود کسایی بوده که گوریل رو دیده! دلیلش چی بوده؟ دلیلش این بوده که اصلا نخواسته بوده تعداد پاسها رو بشمره و فقط داشته نگاه میکرده.
یه نتیجهگیری رایج از آزمایش گوریل، محدودیتهای انسان تو درک محیط اطرافشه، ولی نویسنده داشت بر اساس همین برداشت شخصی توضیح میداد که ترجیح میده به جای اون نتیجه بگیره که چقدر مهمه که کارها گروهی انجام بشن و هرکسی به جنبهای از کار توجه داشته باشه.
وقتی اون خطها رو خوندم بلافاصله یاد ماجرای پرینس۲ افتادم و اینکه این ماجرا چقدر بهش نزدیکه. مدیر پروژه کسیه که داره تعداد پاسها رو میشمره و گوریلهایی که وارد پروژه میشن رو نمیبینه. باید یه کس دیگهای داشته باشیم که خیالش از شمردن راحت باشه و فقط گوریلها رو ببینه: مدیر ارشد یا حامی پروژه.