از بازی تا کار
خیلی وقتها از من درباره روش مناسب کار کردن سوال میشه و برای همین تصمیم گرفتم این مطلب رو بنویسم. این یه راهنمایی کلی نیست، چون من تو این ماجرا متخصص نیستم؛ فقط قصد دارم جنبههایی که در مورد خودم برقراره و در طی سالها بهش رسیدم رو براتون تعریف کنم.
وقتی آدم تو کار موفقه که ازش لذت ببره. به این فکر کنین که صبحها که از خواب بلند میشین (خصوصا شنبهها) با خودتون دارین فکر میکنین که «وای، بازم باید برم سر کار»، یا برعکس، یه حسی درونتون هست که میخواین هرچه سریعتر برین سراغ کار؟ معمولا آدمهای موفق از گروه دوم هستن. این هم چیزی نیست که با تغییر رویکرد آدم به کار شکل بگیره، معمولا باید نوع کار رو طوری عوض کرد که خود به خود چنین حسی به وجود بیاد.
چیزهایی که کار رو برای من لذتبخش میکنن و اگه نباشن هم موفق نخواهم بود و هم زندگی برام جالب نمیشه اینها هستن:
- دستآورد: من باید به ازای هر کاری که میکنم دستآوردی داشته باشم. چیزی که واقعا با ارزش باشه و رسما بشه اون رو محقق شده دونست. وجود چنین چیزی به من انرژی میده که کارم رو خوب انجام بدم و براش انرژی بذارم. اگه یه مدتی مجبور باشم روی چیزهایی کار کنم که دستآورد خاصی ندارن، به شدت از نظر کاری افسرده میشم و بازدهام افت میکنه. مثال کمابیش تکراری: اگه قرار باشه هر ماه یه گزارش تهیه کنم، برام حس دستآورد رو نداره؛ یه کار تکراری و روتینه. ولی اگه یه سیستمی راه بندازم که سرعت و کیفیت تهیه گزارشها رو بالا ببره و اون سیستم واقعا کار کنه، این برام میشه یه دستآورد. شاید براتون عجیب باشه، ولی معمولا روزی دو سه باز نتیجه کارهایی که قبلا انجام دادم رو برای چند ثانیه تا چند دقیقه نگاه میکنم، فقط برای اینکه لذت ببرم.
- یادگیری: شاید خیلی به نظر شعار بیاد، ولی حقیقت داره. ماجرا این نیست که بگم یادگیری خوبه و به همین خاطر آدم باید دایما در حال یادگیری باشه؛ برای من یادگیری یکی از چیزهایی که کار و زندگی رو برام شیرین میکنه. خیلی وقته که میدونم باید کارهایی که میکنم دستآوردی داشته باشن و در غیر این صورت مشکل پیدا میکنم و بر همین اساس کارهای خلاقه رو به شکل مناسبی بین یه مقدار کار روتینی که به هر حال مثل هر آدمیزاد دیگهای دارم پخش میکنم. با این حال خیلی وقته که متوجه شدم این کافی نیست. اگه دستآورد صرفا تحقق یه ایده خلاقه باشه جالبه، ولی من رو راضی نمیکنه. وقتی کاملا راضی میشم که ایده رو داشته باشم، نتونم پیادهسازیش کنم، برم بخونم و یادبگیرم و باهاش سر و کله بزنم و در نهایت بتونم پیادهسازیش کنم. تو این حالته که واقعا لذت میبرم و احساس میکنم زندگیم معنی داره.
- بازی: تفاوت کار و بازی چیه؟ به هر حال بازی برای همه لذتبخشه و کار معمولا اینطور نیست. چرا؟ خیلی از المانها بین این دوتا مشترکه و شاید بزرگترین تفاوت این باشه که بازی اجباری نیست، ولی کار اجباریه. این رو خود من دایما دارم تجربه میکنم. وقتی بخشی از کارم اجباری باشه، ناخودآگاه در مقابلش جبههگیری میکنم و دلم نمیخواد براش وقت بذارم. در حالی که وقتی اختیاریه، برام مثل یه بازی میمونه و دلم میخواد بیشتر و بیشتر بازی کنم. حالا احتمالا با خودتون فکر میکنین که چطوری میشه کار رو اختیاری کرد. خوب، بستگی به شرایط داره، ولی تقریبا هیچوقت غیرممکن نیست. مثلا یه صندوقدار رو تو یه فروشگاه در نظر بگیرین. کاری که خیلی روتینه و مثلا برای کسی با روحیه من مناسب نیست. ولی همین آدم هم میتونه بازیهایی داشته باشه. میتونه گلوگاههایی رو تو کار خودش پیدا کنه، سعی کنه اونها رو بهبود بده، تاثیربخشیشون رو اندازهگیری کنه و به همین ترتیب جلو بره. این همون چیزیه که من همیشه به همه توصیه میکنم. مثلا اگه یه کارشناس برنامهریزی و کنترل پروژه هستین، چه بازیهایی تو کارتون دارین؟ متاسفانه خیلیها کارشون روتین میشه، به خاطر اینکه بازی نمیکنن. اواخر ماه که میشه خیلی درگیر تهیه گزارش هستن و تو خارج اون یکی دو هفته هم با فشار کار کمتر دارن اطلاعات گردآوری میکنن. این خیلی بده. چرا نباید هر دفعه بعد از تهیه یه گزارش بشینیم و با خودمون فکر کنیم که چه کاری میشه کرد که گزارش دفعه بعد بهتر و سریعتر تهیه بشه؟ این بازی عالیه؛ هم کار رو هیجانانگیز میکنه و هم به شدت باعث پیشرفت میشه.
- تفریح: با این که کار میتونه یه جور بازی باشه، ولی باز هم در کنارش تفریح لازمه. این میشه یه زندگی متعادل و لذتبخش. هرچی باشه هدف نهایی اینه که زندگی لذتبخشی داشته باشیم.
اینها نکتههای کلیدیای بود که به نظرم میرسید و خواستم با شماها هم در میون بذارم. این باورهای من هستن که فکر میکنم درستن و به شما هم پیشنهاد میکنم در نظر داشته باشینشون:
- فقط وقتی میتونین تو کار موفق باشین و پیشرفت کنین که از کارتون لذت ببرین
- فقط وقتی تو زندگی خوشبخت خواهید بود که از کارتون لذت ببرین