مقابله با فریبهای ذهنی
چند وقت پیش تو مطلبی درباره biasهای فکری نوشته بودم و اینکه چطوری باعث میشن تصمیمگیریهای اشتباه بکنیم. تو این مدت چند نفر به من ایمیل دادن و پرسیدن که چطوری میشه باهاشون مقابله کرد. سوال خیلی خوبیه و میخوام خیلی خلاصه رویکرد خودم رو براتون بگم.
برای اینکه جلوی مشکلات ناشی از biasهای فکر رو بگیریم سه روش و سه مرحله وجود داره:
مرحله اول: درک و پذیرش
درک اینکه biasها چی هستن و چرا وجود دارن و پذیرفتن اینکه خودمون هم دچارشون هستیم، نه اینکه فقط مشکلیه برای بقیه. برای این ماجرا باید در موردشون تحقیق و مطالعه کنین و بعد سعی کنین رد پای اونها رو تو تصمیمگیریهای دیگران و خودتون پیدا کنین.
همین که آدم این کار رو بکنه خودش نوعی ایمنی ایجاد میکنه و تصمیمگیریها بهتر میشن.
برای یادگیری میتونین از ویکیپدیا شروع کنین:
علاوه بر اون مطالعه این کتابها رو هم پیشنهاد میکنم:
- Thinking, Fast and Slow، از Daniel Kahneman – این کتاب خیلی خوبیه و گذشته از اینکه اطلاعاتش خیلی به بهبود تصمیمگیریها کمک میکنه، درک خیلی خوبی هم از مبنای وجود و مکانیزم عملکرد biasها میده.
- The Art of Thinking Clearly، از Rolf Dobelli – این کتاب مجموعهای از مهمترین biasها رو با مثالهای خیلی خوب توضیح میده.
مرحله ۲: استفاده از تکنیکها
تکنیکهای خیلی زیادی وجود داره که کمک میکنه جلوی یک یا چنتا bias رو بگیریم. مثلا تکنیک دلفی که احتمالا تو سوالهای آزمون PMP دیده باشین به همین خاطره؛ همینطور استفاده از Planning Poker که تو پروژههای چابک رایج هست.
یه مثال دیگه میتونه برای جلوگیری از biasهای مالکیت باشه. ماجرای اینها اینه که آدم وقتی صاحب چیزیه، ارزش اون رو بالاتر میدونه. مثال بامزهای که تو کتاب The Art of Thinking Clearly هست اینه که نویسنده یه بار میخواسته یه ماشین بخره. فروشنده ۵۰ هزار دلار قیمت گذشته بوده و نویسنده نمیخواسته انقدر پول بده. میگه که من حداکثر ۴۰ هزارتا حاضرم براش پول بدم. فروشنده هم قبول نمیکنه و از هم جدا میشن. بعد از یه هفته فروشنده تماس میگیره و میگه که حاضره اون رو ۴۰ هزار دلار بفروشه و معامله انجام میشه. بعد از یه مدتی نویسنده کتاب تو پمپ بنزین بوده که یه نفر ماشینش رو میبینه، خوشش میاد و پیشنهاد میده که اون رو ۵۳ هزار دلار بفروشه. نویسنده قبول نمیکنه!
این حرکت خیلی غیر منطقیه، چون وقتی صاحب این ماشین نبود ارزشش رو ۴۰ هزار دلار میدونست و واقعا دلش نمیخواست بیشتر پول بده، در حالی که الان که صاحبشه فکر میکنه حتی ۵۳ هزار دلار هم براش کمه. مشابه این ماجرا در مورد Sunk Cost Effect (هزینه صرف شده) وجود داره.
تکنیک سادهای که میشه استفاده کرد اینه که وقتی میخوایم در مورد ارزش چیزهایی که مال خودمونه قضاوت کنیم فرض کنیم که اونها رو نداریم و به این فکر کنیم که چقدر حاضریم پول بدیم و اون رو بخریم. اگه آدم اینطوری فکر کنه اولین نتیجهش اینه که خونهش پر از وسایل به درد نخوری که هیچوقت استفاده نمیکنه نمیشه.
مرحله ۳: استفاده از روشها و چهارچوبهای تصمیمگیری
کاملترین کاری که میشه کرد اینه که برای تصمیمگیری از روشها و چهارچوبهای این کار استفاده کرد. منابع مختلفی وجود دارن که روشهایی رو پیشنهاد کردن. دو منبع که به نظر من جالبه و اتفاقا برای مدیران پروژهها تهیه شدن اینها هستن:
- Thinking on Purpose - For Project Managers: Oursmarting Evolution، از Bill Richardson
- Project Decisions: The Art and Science، از Lev Virine و Michael Trumper