پروفایل برنامه‌ریزی و کنترل پروژه
نادر خرمی راد

تفکر انتقادی در مدیریت پروژه

امسال هم مثل سال گذشته برای سخنرانی تو کنفرانس PMI بلژیک انتخاب شدم. عنوان موضوع امسال من اینه: Project managers are biased too.

مطلبی خاص و متفاوت در مورد اشتباه‌هاییه که به خاطر گرایش‌های ناخودآگاهمون تو تصمیم‌گیری‌های مدیریتی می‌کنیم و ریشه‌های اون موارد. این عوامل البته به مدیریت پروژه محدود نمی‌شن و بحث مفصلیه تو اندیشه انتقادی (critical thinking) و رشته‌های دیگه‌. با این حال تو این مطلب ماجرا از زاویه دید مدیران پروژه‌ها بررسی می‌شه.

به عنوان نمونه، تکنیک دلفی، که احتمالا اسمش رو شنیده باشین (مثلا تو پم‌باک هم بهش اشاره می‌شه) روشیه برای جلوگیری از بعضی مشکلات اینچنینی. ماجرا اینه که اگه برای پیدا کردن ایده‌های جدید یا راه‌حل‌های بدیل تو یه جلسه شروع کنیم از آدم‌ها نظرشون رو بپرسیم، نظر هر کسی روی نظر بقیه اثر می‌ذاره و جواب کاملی نمی‌تونیم بگیریم. برای همین می‌شه مثلا با تکنیک دلفی پیش رفت و اول از همه نظرهاشون رو مکتوب و بی‌نام گرفت و بعد از این‌که نظرها جمع‌آوری و مرتب شد به بحث بذاریمشون.

حالا یه مثال: به شما این فرصت داده شده که بازی A یا بازی B رو انتخاب کنین و این بازی یک بار براتون اجرا می‌شه. مشخصات بازی این پایین اومده و بهتره که تو حداکثر ۱۰ ثانیه جواب بدین. حتما هم صادقانه جواب بدین، طوری که انگار واقعا قراره بازی رو انجام بدین و پول رد و بدل بشه. یه سکه می‌ندازیم و بر اساس این که شیر بیاد یا خط دو بازی به شکل زیر تعریف می‌شن:

بازی Aبازی B
اگه شیر بیاد:۱۰۰ هزار تومن جایزه۳۰۰ هزار تومن جایزه
اگه خط بیاد:هیچی۱۰۰ هزار تومن جریمه

خوب، جوابتون A بود یا B؟

اگه جوابتون A باشه، مثل اکثر افراد، دچار یکی از همون مشکلایی تصمیم‌گیری هستین. امید ریاضی برد تو بازی اول ۵۰ هزار تومنه، در حالی که تو بازی دوم ۱۰۰ هزار تومنه؛ یعنی تو بازی دوم انگار دو برابر پول گیرمون میاد. با این حال چون ریسک پول از دست دادن داره،‌ اکثر افراد بازی اول رو انتخاب می‌کنن.

خیلی‌ها در توجیه این تصمیمشون می‌گن که امید ریاضی رو وقتی می‌تونیم استفاده کنیم که بازی به تعداد دفعات خیلی زیاد انجام بشه، ولی این بازی فقط یه بار انجام می‌شه. آیا این تاثیری می‌ذاره؟ این بازی فقط یه نمونه از هزاران بازی مشابهیه که هر سال یا هر ماه داریم انجام می‌دیم و تو همه اون‌ها نوع اول رو به جای دوم انتخاب می‌کنیم. تو اون مقیاس هم اگه فکر کنیم انتخاب نوع دوم به خاطر زیاد بودن تعداد بازی‌ها در نهایت به نفعمونه.

البته یه استثنا هم وجود داره: اگه مبلغ باخت گزینه دوم کل دارایی آدم باشه، طوری که در صورت باخت مجبور بشه کل دار و ندارش رو بده بره و بعد هم گوشه خیابون بخوابه، اونوقت قطعا بازی اول بهتره.

اگه به طور اتفاقی و خیلی الکی صد هزار تومن ببرین چقدر خوشحال می‌شین؟ حالا شدت این حس رو با مقداری که در اثر گم کردن صد هزار تومن ناراحت می‌شین مقایسه کنین. برابره؟ نه. شدت حس‌هایی که به از دست دادن چیزها مربوط می‌شه تو شرایط یکسان به طور میانگین دو و نیم برابر حس‌های ناشی از به دست آوردنه. همین برابر نبودنشونه که باعث می‌شه تو تصمیم‌هایی مثل بازی این مثال به جای بازی دوم، اولی رو انتخاب کنیم، تو خیلی از جنبه‌های زندگی از تغییر بترسیم و محافظه کار باشیم و امثال اون. البته این رو هم باید بگم که biasهای دیگه‌ای هم با این ترکیب می‌شن و نتیجه رو حتی بیشتر هم به هم می‌ریزن.

دلیل وجود داشتن این bias هم مثل همه اون‌های دیگه اینه که برای بقای انسان بدوی که تو محیط‌های خیلی خطرناک زندگی می‌کرده لازم بودن. «به دست آوردن» برای اون آدم‌ها یه مقدار غذای بیشتر بوده، در حالی که «از دست دادن»ها معمولا به قیمت جونشون تموم می‌شده. به همین خاطر این bias بر اساس انتخاب طبیعی در اون‌ها درونی شده.

الان هم که انتخاب طبیعی به جز موارد خاص برای آدم‌های متمدن وجود نداره (چون کسی که موفق‌تر باشه بیشتر بچه نمیاره) و به همین خاطره که biasها اصلاح نمی‌شن. نمونه دیگه‌ای از چیزهایی که بر اساس انتخاب طبیعی برای زندگی بدوی به وجود اومدن و متاسفانه اصلاح نشدن، عصبانی شدن، ترسیدن و هول شدنه. همه این حس‌ها در واکنش به نوعی خطره و تنها کاری که انسان بدوی می‌تونسته بکنه فرار بوده. برای همین به تناظر اون حس ضربان قلب میره بالا، تنفس سریع‌تر می‌شه و قند ذخیره شده بدن آزاد می‌شه تا بتونیم با بیشترین توانمون فرار کنیم. ولی ما که نمی‌خوایم فرار کنیم در عوض بدنمون می‌لرزه (به خاطر عضله‌هایی که با تمام توان آماده حرکت‌های سریع هستن)، حرف زدن برامون سخت می‌شه و درست هم نمی‌تونیم فکر کنیم. اگه الان هنوز با کمک انتخاب طبیعی اصلاح می‌شدیم، وقتی تو چنین شرایطی قرار می‌گرفتیم به جای این‌که هول بشیم خیلی آروم می‌شدیم، فکرمون متمرکز می‌شد و با بهترین توانایی استدلالیمون می‌تونستیم تصمیم‌گیری کنیم و پیش بریم. اگه اینطور بود آدم‌هایی که هول می‌شدن خیلی بهتر می‌تونستن حرف بزنن!